خاطرات

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

یکی از روزهای خوب خدا داشت می اومد خونشون ودرم در خونشون دیدمش دلم لرزید گفتم این نیمه گمشده ی من است یک دل نه صد دل عاشقش شدم. خواستم بهش بفهمونم دوستش دارم نشدو تااینکه فهمیدم صبح میره کلاس زبان. فردا رفتم دنبالش تا بهش بگم که دوستش دارم ام نشد بالاخره بعد از چند روز بهش گفتم بهم گفت مزاحم نشو وبرو دنبال کارت اما من سمجی کردم وبهم گفت باید فکر کنم واین حرفش برام مثل این بود که دنیا رو دادند. پس از یک هفته تحمل بالاخره دیدمش وازش جوابش پرسیدم بهم گفت باشه مشکلی نیست اما یه خرده به خودت برس وخوشگلتر شو اولش ناراحت شدم ولی وقتی سوار ماشین شد وخواست بره بهم لبخند زدو خداحافظی کرد از خوشحالی داشتم بال بال میزدم واز ان روز برگی جدید در زندگیم باز شد که ای کاش.................................؟ روزها خوب بود هر روز باهم بیشتر آشنا میشدیم ومهربونتر تا اینکه از محلمون رفتند دلخور بود وهراسان که کجا میرن تا اینکه بهم گفت یک کوچه بالاتر میرن وخوشحال ازاینکه زیاد ازهم دور نخواهیم شد. مهر ماه با شروع مدارس شانس دیدارمون بیشتر بود هرروز هم دیگر را می دیدیم وبه هم وابسته تر می شدیم این زندگی ب خاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات دنبال می کنید

برچسب : خاطره اسدی,خاطرة,خاطره حاتمی,خاطره پروانه,خاطره ها, نویسنده : 7gesmatamb بازدید : 49 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 7:57

خاطرات...
ما را در سایت خاطرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gesmatamb بازدید : 24 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 7:57